تولـُدت مُبـارک!

ساخت وبلاگ

 

 

 

" به سویِ تو،

 

به شوقِ رویِ تو،

 

به طـَرفِ کویِ تو،

 

سپیـده دَم آیـم،

 

مـَگر تو را جـویـَم ..."...

 

در خلوتِ صُبحگاه، زیر لب زمزمه کـُنان به آرامیقدم بر میداشت...

 

پسـرکی معمولی با لباس هایی ساده...

 

نـفـس هایی سنگین و عمیـق

 

تـَب دار از اَبـرهای نـا فرجامِ اُردی بهشتـی!

 

در این روزهای پُر سیاست که هر درختی، دیواری، گیرشان آمده از چسباندنِ ظاهر نه چندان دلچسبشان دریغ نکرده اند...

 

بی توجه به اطراف، چـَشم بر سنگـفرشها، گاه به آبِ روانِ کنارِ خیابان

پسرک صورتی آرام و اندیشمند،

سایه ی درختان، رنگِ چشمانش را نـوازش میکند

از قضا هم مسیر بودیم


کـَمی بعد دخترکی با شاخه گُلی به دست، نزدیک و نزدیکتر میشد

و لبخندی که روی لبهایش غنچه زد و شکُفت

 

گُلی به دستش داد و چند لحظه ای همان جا بودند

از کنارشان گذشتم، این دو مـَرا به سی_چهل سالِ پیش بُردند

 با صدای خنده هاشان به خودم آمدم

 

بی اراده پـِیِ شان می رفتم، حرفهایی که هر چه سعی میکردم نمی شنیدم

 

گاهی که می ایستادند، می ایستادم، چند باری اش به خاطر گُلها و سبزه های کنار خیابان بود، چند باری هم برای ویترین های کنار خیابان

 

بالاخره واردِ پارکی شدند و میز شطرنجی که زیر سایه ی بیدِ مجنون جا خوش کرده بود، انتخاب کردند

 

کمی دورتر نشستم، و به ظاهر مشغولِ مطالعه ی روزنامه ام

 

دخترک دستش زیر چانه اش، گاه و بی گاه به حرفهایِ پسرک میخندد

 

از داخل کیـفِ کوله،هدیه ای به همراه گـُلی سپیـد که گمان می کُنم "مریـم" باشد بیرون آورد و پسر دستانش را میگیرد...

چشمانم به آن دو بود و حواسم پَرتِ سی چهل سالِ قبل...


 

خب اولاً من هیچگاه اجازه نمی دادم پیاده از جایی به جایی بروی تا مبادا خسته شوی...

 

توهم برای من هدیه ای نگرفتی شاید چون من نمیخواستم به زحمت بیُفتی

 

سـَرمان گرمِ هـَم بود و به همین سادگی فـُرصتها را برای باهم بودن و صـُحبت، از دست می دادیم

 

و همیـنطور برای خوشحـالی های کوچکِ هم، قدمی بر نمی داشتیم

 

 باید مُراقبِ هم می بودیم و نبودیـم، یادمان رفت عشق را باید تقدیـم کنیـم

 

ما مثل همه ی زن و شوهرها به مـُرورِ زمان، برای هم عـادی و عــادی تـر می شـُدیم

 

دیگـر زمانی برای تعریف کردنِ داستان های روزمره نداشتم

 

تو هم اصلاً برای من شـعر نمیخواندی...

و من اکنون به حالشان غبطه میخوردم

 

خاطر نشان می کنم، دخترک در ادامه برای پسرک میخوانـد "به دسـت تو دادم، دل پریشـانم..."

 

marya1370

خسته!...
ما را در سایت خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marya1370 بازدید : 140 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 3:30