مرثیه خوانی!

ساخت وبلاگ


زمانی که مدرسه می رفتم، معلم ها به خاطر خوب نبودنِ وضعیت درسهای حفظی ام


مرا هُل دادند به سمت ریاضی؛


چسبیدم به ریاضی؛ شب ها و حتی روزها، مرا در آغوش میگرفت


حاصل این هم آغوشی 19 سال زندگیِ مشترک شد


با همه ی تلخی و اخم و تـَخم و گاه شیرینی


تا اینکه یک شب مـُـتارکه کردیم


بنظر 19 سال برای یک زندگی مشترکِ هـُل هـُلکی کافیست


وَ آه و ناله آدمی را حقیـر میکند!



زمانی که مدرسه می رفتم، انشاهای خوبی نمی نوشتم


برای اینکه معلّم اسمم را صدا نزند، خـُدا خــدا میکردم


نمی دانم چه شد، یا شاید میدانم و نمی خواهم بگویم


ما هر دو نویسنده شدیم


نه از آنهایی که نیاز به مجوز داشته باشند


اول او شد دوم من


هر دو الهام میگرفتیم


من از رویاهای دست نیافتنی،


او از طبیعت و انحناهای طبیعی...


ار آنجا که این روزها کمتر کسی رویا در سـَر دارد،


من و نوشته هایم تنها ماندیم!


و گره ی کـوری خوردم به حرفهایش و زندگی ام را از او الهام میگرفتم...


برای بار دوم میگویم، آه و ناله آدمی را حقیـر میکند!



کدام معلم برای اولین بار گفت، من حافظه ی خوبی ندارم و این را سـر زبان همه انداخت؟


بیا و ببین،اگر بخواهم واژه ها و کلمات را چگونه لعنتی وار به حافظه میسپارم!


و می توانم با "کلمات" ساعتها در خلوت برای خود مرثیـه بخوانم،


شما نمی دانید چـه شده، قرار هم نیست بدانید!


این حرفها به گفته ی مردم عادی، از سـَرِ دلتنگی است؛


علمـی تـَرش میشود، وابستگی و گـِداییِ محبت...


اسمش هر چه که باشد،بهرحال "خـوب" نیسـت!


این تکیـه به حرف ها، کلمات و حتی آدم ها اصلا خوب نیست،


این که حرف مـَرد "یکـی" نباشد از همه اَش بـَدتـر است.


برای آخرین بار می گویم آویزه ی گوشتان کنید؛

آه و ناله آدمی را حقیـر میکند


و درد آدمی را بـُزرگ!

MaryaM

خسته!...
ما را در سایت خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marya1370 بازدید : 129 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 3:30