تنفّر!

ساخت وبلاگ

زمین گرد است دُرُست به گردیِ چشمان من.

غیب می گویم، علم غیب دارم!

مثلا برعکسِ خیلی هایتان می دانم از کجا آمده ام،

یک روز که نشسته بودم توی سیاره یمان و پاهایم را از پنجره اش بیرون انداخته بودم

و ستاره های کوچکی که به پاهایم میخورد را شوت میکردم؛

خدا زد پُشتم جوری که کم مانده بود بیُفتم

نشست کنارم و گفت: پایه ای پرتت کنم روی اون سیاره ی خراب شده؟

تا دست از این شیطنتها برداری و نظم و نظام این ستاره های بی زبان را انقدر بهم نریزی،

انقدر درگیر مشکلات زندگی شوی که اصلا یادت برود در کدام کهکشان چه میکردی؟

منِ از همه جا بی خبر گفتم: چیزی گفتی؟

گفت: عزیزم...

می خواهی فلسفه ی زندگیِ دوباره ات پسری باشد از جنس بهار تا پا به پای هم نظم زمین را به هم بریزید؟

گفتم: ارزشش را دارد...

حتما با خودتان می گویید تو که علم غیب داشتی؛

بله، هنوز هم می گویم داشتم، انتخاب بین این بود که یا باید خودم را یا حرف خدا را زمین می انداختم

و من اولی را ترجیح دادم...

 


مشکلات با فرستاده شدنِ من شروع شد

نه فقط علم غیب، همینطور که میگذشت خیلی چیزهای دیگر هم از دستم رفت

قلم به دستم آمد، مرگ از چشمانم ریخت

شاید تنها کاری که میشد کرد همین نوشتن بود

از من به شما نصیحت و وصیت، از هر دَری که خواستید بنویسید،

از سیاست، خیانت، بکارت...

اما "خود نویسی" نکنید

احساسات را نمی نویسند جانم

از خودت شروع می کنی و آخر به چیزی میرسی که با خودت فاصله دارد

از او مینویسی و به چیزی می رسی که با او فاصله دارد

با قلمِ ذهنت بُت می سازی، بُتی که حالا حالاها از بین نمی رود...

 


اینکه تو مُدام بنویسی از او، اویی که در دنیای خودش خواب نمی دانم چند پادشاه را می بیند

روی تخت یک یا دو نفره شان، اینش مهم نیست،

مهم این است کسی که خوابیده تویی و او فقط خودش را به خواب می زند!

آدمی هم که خودش را به خواب بزند، نمی شود بیدار کرد...

به جای اینکارها...

یک دسته گُل بفرستید برای کَسی که هر چه زاری می کنید نرود، باز می رود

برای تشکر!

همینکه نظم و نظام را به تنهایی به هم می زند، رسالتِ شما را انجام داده!


پ.ن: این ها را برای شما ننوشتم، برای خودم نوشتم که از ذهنم نَدوَند، نروند!

 

mAryA1370

خسته!...
ما را در سایت خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marya1370 بازدید : 160 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:30