آدم ها یک شب آشنا و شبی دیگر غریبه می شوند.
آدم ها یک شب عاشق و صبح دیگرش فارغ می شوند.
آدم ها یک شب دوست و شب دیگر دشمن...
آدم ها یک شب قول می دهند و فردایش فراموش می کنند.
آدم ها مُدام چیزی هستند که فردایش نیستند.
من مُدام یک نفری را دوست داشتم که... آدم بود...
مریم... طفلِ نو پای دوست داشتنم را چه شد؟
مریم... کودکِ دلبندِ رها شده ی من در تاریکی...
چشمانِ گریانِ من از تنهایی...
قلبِ لرزانِ من از غریبگی...
هنوز گمان میکردی کسی هست که بتوانی اهلِ خود کنی؟
مریمِ بی آشنایِ من...در این بادیه غم جاریست مریم...!
MaryaM
خسته!...
برچسب : نویسنده : marya1370 بازدید : 146